جزیره خیالی من

جزیره تنهایی من که من در تنهایی خیالم نوشتهایی را نثارش می کنم

جزیره خیالی من

جزیره تنهایی من که من در تنهایی خیالم نوشتهایی را نثارش می کنم

وصایای حضرت علی (ع)

از وصایای حضرت علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع)
 
پسرم !چهار چیز در خوبی ها را از من یاد بگیر و چهار چیز در بدی ها را به خاطر بسپار٫که تا به آنها عمل می کنی زیان نبینی:
الف) خوبی ها:
۱-ارزشمند ترین بی نیازی عقل است .
۲-بزرگترین فقر بی خردی است.
۳-ترسناک ترین تنهایی خود پسندی است.
۴-و گرامی ترین ارزش خانوادگی ٫اخلاق نیکو است.
ب) بدی ها:
۱-پسرم ! از دوستی با احمق بپرهیز٫ چرا که می خواهد به تو نفعی رساند اما دچار زیانت می کند.
۲-ار دوستی با بخیل بپرهیز٫ زیرا آنچه را که به آن سخت نیاز داری از تو دریغ می دارد.
۳-از دوستی با بدکار بپرهیز٫که با اندک بهایی تو را می فروشد.
۴-و از دوستی با دروغگو بپرهیز٫که او به سراب ماند: دور را به تو نزدیک ٫و نزدیک را دور می نماید.

قسمتی از نوشته های دکتر چمران

احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم...

وصیت می کنم وقتی که جانم را بر کف دست گذاشته ام و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم...
تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا ، به کسی احتیاج ندارم و حتی گاه گاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم... و از او چیزی نمی طلبم. احساس احتیاج نمی کنم و چیزی نمی خواهم. گله ای نمی کنم و آرزویی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی ، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می دانم و همچنان که خدای را می پرستم و عشق می ورزم به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است...
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است و زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.
عشق است که روح مرا به تموّج وا می دارد و قلب مرا به جوش می آورد. استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند و مرا از خودخواهی و خودبینی می راند. دنیای دیگری حس می کنم و در عالم وجود محو می شوم. احساس لطیف ، قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ ، نور یک ستاره دور ، موریانه ای کوچک ، نسیم ملایم سحر ، موج دریا و غروب آفتاب همه احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم مرا به دنیای دیگری می برند ،... این ها همه و همه از تجلیت عشق است...
 
 
کتاب :خدا بود و دیگر هیچ نبود نوشته های دکتر چمران

گاهی!!!

گاهی نفسم می گیرد و قلبم چنان به دیواره می کوبد که گویا عاشق است!
گاهی قلبم دیوانه وار می تپد؛ گاهی به انتظار نفسهایی نفسهایم به شماره می افتد،من گاهی عاشق می شوم.
گاهی نوشتن چه دشوار است ،گاهی گفتن چه احمقانه است!
گاهی دو بال می خواهم،گاهی یک خط شعر و گاه یک عشق می خواهم.
گاهی سنگدل می شوم و ستیزه جوو گاهی دامنم مریم وار پناه امن است.
گاهی من عاشق می شوم و گاهی دلم از عاشق می گیرد .
گاهی بر او عشق می ورزم چرا که معشوق اویم و گاهی دلگیرم از معشوقی.
گاهی در سرم سودایی است،گاهی ابر و باد و غروب ،گاهی خورشید و دریاوطلوع نفسم را بند می آوردو نیمه روشن دلگیر غروب قلبم رامی گیرد ،گویا عاشقم!
گاهی شب مرا به سکوت وا می دارد گویا دلشکسته ام.
گاهی نسیمی از لابه لای برگهای سبز دلم را می لرزاند،گاهی اضطرابی غریب مرا در بر می کشد.
گاهی عشق را به آغوش می کشم و گاهی سنگدلانه عاشقی را می کشم.
من گاهی خود را به بندی از عشق می آویزم و گاهی روی از هر عاشقی می گردانم .
من تنها گاهی عاشقم یا گاهی بی عشق؟؟!
گاهی به بوی نم بارانی دلخوشم ،گاهی دنیا قفسی است برای من .
گاهی روح بلند من به دیدن آزادگی یک کودک دل می بندد و گاهی زمین دامان روح پاکم را آلوده می کند.
گاهی دلخوشم و گاهی مجنون سفر .
من تنها گاهی دلخوشم یا گاهی بی قرار؟؟!
گاهی روح من روح حقیرو آلوده ی عابری را در دریای عمیق خویش می شوید و گاهی چون قطره ی روغنی درآب تن به اتحاد نمی دهد.
من گاهی خداگونه مغرورم و گاهی به نرمی یک بید تازه به اشاره ی سر انگشت کودکی خم می شوم .
گاهی برای رضایت قلبم به اشاره ای می دوم و گاهی تن به تکانی برای آب زحمت نمی دهم .
من تنها گاهی حرکت می کنم یا گاهی می ایستم؟؟!
گاهی حق لگد مال کردن سایه ام را می گیرم و گاهی تنها به خون خود سیراب می شوم!
گاهی خود را به دستان بی رحم دلهایی می سپارم که به سنگسار من دل بسته اند، زیرا که من گاهی کافرم.
گاهی منصوروار به پای دار می روم و گاهی هزار منصور در من به سکوتی عظیم می نشینند.
گاهی آسمان و زمین به نام من افراشته است و گاهی به آرامی در جوی کثیفی از فراموشی و تاریکی می خزم.
من تنها گاهی ... یا گاهی... ؟؟!

ساز غمگین

ساز غمگین
ساز غمگین و غریب من
آشنای بی نصیب من
چو یک کبوتر آواره
بگیرمت به دامن
تو را نمی شناسد اینجا
کسی به جز دل من
همزبان دل
ساز غمگینم
من حکایتها در تو می بینم

قصه پرداز جدایی ها
ای زبان آشنایی ها
صدای گریه آلودم را
به گوش خسته بسپار
تو با دل شکسته امشب
دل مرا نگهدار
همزبان دل
ساز غمگینم
من حکایتها در تو می بینم