نا مهربانی
سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیبا تری آری
همچون پری افسونگری آری
دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من سرگشته کوی ات منم نداری خبر از من
هر شب که مه در آسمان گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان
که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی
هم جان و هم جانانه ای اما در دلبری افسانه ای اما اما زمن بیگانه ای اما
آزرده ام خواهی چرا تو ای نو گل زیبا افسرده ام خواهی چرا تو ای آفت دلها
عاشق کشی، شوخی، فسونکاری شیرین لبی اما دل آزاری
با ما سر جور و جفا داری
می سوزم ز آه تو نترسی ز آه من دست من ودامان تو چه باشد گناه من
دارم ز تو نا مهربان شوقی به دل شوری به جان می سوزم از سوز نهان
ز جانم چه می خواهی نگاهی به من گاهی
یا رب برس امشب به فریادم بستان از آن نامهربان دادم
بیداد او بر کنده بنیادم
گو ماه من از آسمان دمی چهره بنماید تا شاهد امید من ز رخ پرده بگشاید
از ابراهیم صفایی
salam eyval weblog et bahale be manam sar bezan khoshhal misham bye
سلام قشنگه لینکم دوست داشتی بذار و بگو بذارم
تبادل لینک؟